عدم امکان مرگ
کلید جاودانگی در نحوه کاربرد فیزیک کوانتومی در دنیای روزمره نهفته است. آیا مرگ وجود دارد؟عدم امکان مرگ در نحوه کاربرد فیزیک کوانتومی در دنیای روزمره نهفته است. اکثر افراد سوالاتی را راجع به عدم امکان مرگ پرسیده اند. شاید به نظر نرسد که چیزی باشد که علم برای روشن ساختن آن مناسب باشد، اما در واقع این سوال که آیا مرگ پایان است، با فیزیک مورد بررسی در کتاب جدید The Grand Biocentric Design رابطه تنگاتنگی دارد.
عدم امکان مرگ و بررسی دلایل آن
مطمئنا یک سگ مرده در جاده بلند نمی شود و دوباره پنجه های گل آلود خود را روی شلوار شما نمی گذارد. اما از نظر آگاهی همیشه هوشیاری و احساسات بی شمار آن را تجربه نخواهید کرد و این دیدگاه هرگز متوقف نخواهد شد. شما می توانید بر روی این احساسات حساب باز کنید. اجازه دهید با ارائه یک آزمایش به عنوان مثال این مسئله را کمی باز تر کنیم.
آزمایش فکری پیچیده به نام خودکشی کوانتومی
برای درک این موضوع، بیایید نگاهی به آزمایش فکری پیچیده ای بنام خودکشی کوانتومی بیندازیم، که می تواند برای توضیح اینکه چرا مرگ واقعیت واقعی ندارد استفاده شود. خواهیم دید که زندگی دارای ابعاد غیر خطی است، مانند یک گل چند ساله که همیشه شکوفا می شود. اما ابتدا، ما باید پشتیبان گیری کرده و یک مانع را بررسی کنیم که توضیح می دهد چرا یک رویداد بیشتر اتفاق می افتد. با ظهور نظریه کوانتوم، مشخص شد که یک آزمایش کننده شانس مساوی برای مشاهده ذره ای دارد که چرخش آن “بالا” در مقابل “پایین” است. اما تعیین اینکه چرا این آزمایش از یک جهت پیش رفت و از راه دیگر غیرممکن به نظر می رسید بحث برانگیز شد.
نکات قابل توجه
در دهه 1920، برنده جایزه نوبل نیلز بور، آنچه را که به عنوان تفسیر کپنهاگ معروف شد ارائه داد، که اساساً می گفت همه احتمالات به صورت نامرئی در قالب یک “تابع موج” حرکت می کنند. بور گفت، عمل مشاهده باعث می شود که این تابع موج فرو ریزد، به این معنی که امکانات متعدد ناگهان به نفع یک نتیجه قطعی از بین می روند. اما با همه بینش انقلابی اش، این تفسیر پاسخی برای این که چرا باید یک واقعیت به جای واقعیت دیگر پدیدار شود، نداشت.
سپس، در سال 1957، هیو اورت جایگزین قابل توجهی را پیشنهاد کرد که در آن نیازی به فروپاشی واحد وجود نداشت – زیرا در واقع هر گزینه ای رخ می دهد. او اظهار داشت که به جای فروپاشی عملکرد موج، جهان به چنگال های جداگانه تقسیم می شود تا همه احتمالات آشکار شود. ناظر بخشی از چنگال یا شاخه ای است که در آن ذره را با چرخش “بالا” مشاهده می کند، اما یک نسخه جداگانه از خود یک چرخش “پایین” را می بیند. شما این را به عنوان تفسیر جهان های متعدد تشخیص خواهید داد. زیست محوری بهبود در این تفسیر ارائه می دهد کلید جاودانگی.
هوشیاری یک چیز آزمایشی و خاموش نیست و سناریو خودکشی کوانتومی
با این واقعیت بدیهی شروع کنید که هوشیاری یک چیز آزمایشی و خاموش نیست. آگاهی، بر اساس مرکز محوری، برای کیهان اساسی است و جدا شدن از آن غیرممکن است. ما این را به طور مستقیم با تجربه خود از شناخت می بینیم، زیرا هرگز از بین نمی رود. برخی ممکن است بپرسند: “وقتی می میری چطور؟” اما تجربه “مردن” یک پارادوکس منطقی است – شما نمی توانید همزمان “باشید” و همچنین “نیست” باشید. یکی از ویژگیهای آگاهی این است که هرگز بصورت ذهنی ناپیوسته نیست. شما نمی توانید چیزی را تجربه کنید، زیرا حتی کلمات “تجربه” و “هیچ” متقابلاً منحصر به فرد هستند.
بنابراین، بیایید به سناریوی موسوم به “خودکشی کوانتومی” نگاه کنیم، که در آن قمارباز رولت کوانتومی روسی احساس می کند همیشه در حال زنده ماندن است. اجازه دهید این آزمایش را تصور کنیم: پروفسوری اسلحه کوانتومی ویژه ای به دستیار خود می دهد و به او دستور می دهد که پیاپی به سمت او شلیک کند. با فشار دادن ماشه یا فوراً وجود او را از بین می برید یا باعث می شود که تفنگ چیزی جز “کلیک” ندهد. اگر به جای شلیک، اسلحه فقط یک “کلیک” می کند، دستیار باید دوباره شلیک کند و تا زمانی که اسلحه واقعاً تخلیه نشود کار را ادامه دهد.
نکات قابل توجه
در این آزمایش، دو دیدگاه وجود دارد. از نظر دستیار، پس از چند آزمایش او وحشت زده می شود که می بیند استاد را کشته است. اما از نظر پروفسور، اسلحه هرگز شلیک نمی کند. این دو حالت هر کدام شاخه ای از تابع موج روی هم هستند و دو جهان اورت را تشکیل می دهند. آگاهی پروفسور، طبق تعریف، نمی تواند وارد دنیایی شود که او در آن مرده است، و بنابراین در هر شلیک به شاخه/جهانی که مغز او در آن سالم است می پرید – یعنی در آن تفنگ شلیک نکرده است.
به نوعی، هر یک از ما نسخه رولت کوانتومی را هر روز، در هر لحظه از زندگی خود بازی می کنیم. یعنی، تابع موج شامل بسیاری از پیامدها یا شاخه های احتمالی است. از دیدگاه شخص اول ما، هر بار که یک انتخاب از نتایج آشکار می شود و عملکرد موج برای نشان دادن یک نتیجه واحد فرو می ریزد، ما همیشه خود را در دنیایی در دسترس می بینیم که از هوشیاری پشتیبانی می کند.
نمونه هایی از سابقه های احتمالی شخصی. در یک شاخه یک رویداد غم انگیز وجود دارد، در حالی که در شاخه های دیگر، فرد زنده می ماند. بنابراین در این نظریه می توان فهمید که عملکرد موج، نسبت به یک ناظر و نشان دهنده تجربیات او از دنیایی که در آن زندگی می کند، هرگز نمی تواند وجود داشته باشد و از دید اول شخص ناظر، مرگ وجود ندارد. ناظر همیشه از چیزی آگاه است. شاید عدم امکان مرده بودن و بررسی دلایل آن به این موضوع خلاصه نشود و ابعاد دیگری را نیز دربر داشته باشد.
وقتی می میریم چه شرایطی اتفاق می افتد؟ عدم امکان مرده بودن و بررسی دلایل آن
خب معنی اینها چیه؟ وقتی می میری چطور است؟ در طول زندگی، همه ما وابسته به افرادی هستیم که می شناسیم و دوستشان داریم و نمی توانیم زمانی را بدون آنها تصور کنیم. من مشترک Netflix هستم، و چند سال پیش در تمام 9 فصل سریال تلویزیونی Smallville کار کردم. هر ماه، هر روز، هر روز، قسمت ها را تماشا می کردم. شب به شب کلارک را می دیدم که از قدرت های نوظهور خود برای مقابله با جنایت در دوران بلوغ استفاده می کند، در دوران دبیرستان و سپس دانشگاه. من او را تماشا کردم که عاشق لانا لنگ شد و با دوست سابقش لکس لوثور دشمن شد. وقتی قسمت آخر را به پایان رساندم، انگار این افراد همه مرده بودند – داستان دنیای آنها به پایان رسیده بود.
نکات قابل توجه
علیرغم احساس از دست دادنم، با بی میلی سریال های دیگر را امتحان کردم و سرانجام وارد Grey’s Anatomy شدم. چرخه دوباره شروع شد، با افراد کاملاً متفاوت. در پایان تمام فصل ها، مردیت گری و همکارانش در بیمارستان سیاتل گریس جایگزین کلارک کنت و همکاران به عنوان مرکز جهان من شدند. من کاملاً درگیر هیجانات شخصی و حرفه ای آنها شدم.
هنگام مرگ، نقاط مرجع را تغییر می دهید. هنوز شما هستید، اما زندگی های متفاوتی را تجربه می کنید، دوستان متفاوت و حتی دنیاهای متفاوتی را تجربه می کنید.
مرگ و شکاف در هوشیاری جهان ما
هنگام مرگ، شکافی در جریان خطی هوشیاری ما ایجاد می شود، و در نتیجه ارتباط خطی زمانها و مکانها قطع می شود، اما مرکزگرایی نشان می دهد که آگاهی متکثر است و بسیاری از این شاخه های امکان را در بر می گیرد. مرگ واقعاً در هیچ یک از این موارد وجود ندارد. همه شاخه ها به طور همزمان وجود دارند و بدون توجه به آنچه در هر یک از آنها اتفاق می افتد، وجود دارند. احساس “من” انرژی است که در مغز عمل می کند. اما انرژی هرگز نمی میرد ؛ نمی توان آن را از بین برد. داستان حتی پس از تیراندازی JR ادامه می یابد. درک خطی ما از زمان برای طبیعت هیچ معنایی ندارد.
سخن آخر در ارتباط با عدم امکان مرگ
در این مقاله از وب سایت همکده ما به بررسی یک مطلب جذاب پرداختیم. در این مقاله ما عدم امکان مرده بودن و بررسی دلایل آن را به طور کامل باز کردیم. دنیای فیزیک این روز ها کمک بسیار زیادی به سایر علوم و خصوصا روان شناسی کرده است. در این مقاله بعد جدیدی از این مطلب را می خوانیم. اگر تمایل به کسب اطلاعات دقیق دارید می توانید با متخصصان مرکز مشاوره همکده در ارتباط باشید.