تناقض های عجیب سریال شغال و نظریه فروید!
آیا انسان واقعاً آزادی را میخواهد یا از آن میترسد؟ این پرسش فلسفی و فرویدی در روزهای اخیر با پخش قسمت نهم سریال «شغال» به کارگردانی بهرنگ توفیقی، دوباره به محور گفتوگوهای شبکههای اجتماعی و محافل نقد هنری تبدیل شده است.
سریالی که با میانگین بیش از ۴ میلیون بازدید در ۲۴ ساعت نخست انتشار، یکی از پربینندهترین آثار شبکه نمایش خانگی شده؛ اما در لایههای پنهان خود، روایتی پرتناقض از «آزادی، قدرت و سرکوب» ارائه میدهد.
نگاهی روانکاوانه به رفتار شخصیتهای «شغال» نشان میدهد که برخلاف جهان فرویدی که آزادی و مسئولیت را در هم میبیند، در این اثر شخصیتها با میل خود در بند میمانند و به بازتولید سلطه کمک میکنند. این تناقض میان ادبیات روانکاوی و واقعیت داستانی سریال، آن را به یکی از بحثبرانگیزترین آثار درام ایرانی سال ۱۴۰۴ بدل کرده است.
مطالعه بیشتر: طلسم پاییز درباره موج جدایی ها در شهریور و مهر؛ واقعیت یا خرافه؟
فروید، آزادی و سایه پدر: درهمتنیدگی قدرت و سرکوب!
از نگاه فروید انسان همواره در کشاکش میان «نهاد»، «من» و «فرامن» است؛ میان میل به آزادی و اضطراب ناشی از مسئولیت آن قرار دارد. در سریال «شغال» این کشمکش به روشنی در روابط خانوادگی و اجتماعی نمود دارد.
پدر خانواده با بازی مهدی سلطانی، تجسم کامل «پدر فرویدی» است؛ قدرتطلب، کنترلگر و عامل اصلی سرکوب امیال دیگران. فرزندان او، بهویژه پسر و دختر، در چرخهای از تکرار رفتارهای پدرانه گرفتار هستند و حتی هنگامی که میکوشند از او فاصله بگیرند، ناخودآگاه همان الگوها را بازتولید میکنند.
این همان مکانیزم «تکرار» است که فروید آن را نشانه ناتوانی از رهایی میدانست. در سطحی دیگر، فضا و لحن سریال، مملو از اضطراب، ترس و فروپاشی روانی است؛ نشانههایی از سرکوب امیال و احساس گناه جمعی دیده میشود. «شغال» بهجای روایت رهایی، به نمایش فروپاشی میپردازد و از این منظر، تصویری تلخ و دقیق از جامعهای ارائه میدهد که به قول فروید، از آزادی میگریزد چون نمیخواهد مسئولیتش را بپذیرد.
بحران هویت و اخلاق در «شغال»: از روانکاوی تا پستمدرنیسم
با وجود زمینههای فرویدی در روایت، «شغال» در پرداخت اخلاقی و انسانی خود دچار تناقضی آشکار است. نگاه سریال به موضوع تجاوز و واکنش شخصیتها، یکی از بحثبرانگیزترین جنبههای آن شده است. قربانی و خانوادهاش، بهجای پیگیری و ایستادگی، سکوت را انتخاب میکنند؛ سکوتی که نه از ضعف، بلکه از نوعی پذیرش ناخودآگاه ناشی میشود.
این رویکرد، یادآور نظریه فروید درباره «فرافکنی و انکار» است؛ مکانیزمهایی که ذهن برای فرار از درد به کار میگیرد؛ اما «شغال» در ترسیم این بحران، به دام اغراق و بلاتکلیفی میافتد. این اثر گاه میخواهد جامعه را نقد کند و گاه صرفاً روایتگر تراژدیای پستمدرن باشد.
نتیجه آن، اثری است چندپاره، مبهم و گاه سردرگم که میان نقد اجتماعی و روانکاوانه معلق مانده است؛ با این حال همین ابهام و چندصدایی، «شغال» را از مرز سریالهای معمولی فراتر میبرد و آن را به آیینهای تاریک از وجدان جمعی جامعه امروز بدل میکند.