جدایی در روان شناسی چیست؟

همان طور که در مقاله های قبل گفتیم مسئله ازدواج مسئله بیبار مهمی است و نمیتوان به راحتی از کنار آن گذشت. در جهانی که زندگی می کنیم و به دلیل مشکلات اقتصادی و فشارهای روانی بر خانواده متاسفانه ازدواج ها دچار مشکل شده است. در جامعه آماری که در سال ۲۰۲۰ گرفته شد تعداد جدایی ها در زوجین بسیار بالا رفته است که خبر بسیار بدی می تواند باشد. همین اخبار باعث شده که افراد کمتر رو به ازدواج بیاورند. نکته ای که مهم است و باید بدانید این است که جدایی تاثیرات بسیار بدی بر زندگی افراپ خواهد گذاشت حتی خانواده هم از این تاثیرات در امان نخواهند بود.

مروری بر نظریه جدایی در روانشناسی

جدایی در روان شناسی چیست؟

چرا مردم از دفاع روانی که زندگی آن ها را محدود می کند، استفاده می کنند و به آن اعتماد می کنند؟ نظریه جدایی با نشان دادن این که چگونه درد بین فردی زودرس، اضطراب جدایی و اضطراب بعد از مرگ منجر به ایجاد دفاع های روانشناختی قدرتمند می شود، سیستم های فکری روانکاوی و وجودی را ادغام می کند. این دفاعیات سعی در کنار آمدن و به حداقل رساندن تجربیات و احساسات دردناک در طی سال های  رشد فرد دارند، اما بعداً محدودیت ها و ناسازگاری را در زندگی بزرگسالان مستعد می کند. نام تئوری جدایی از این تفاهم گرفته شده است که می توان زندگی انسان را به عنوان مجموعه ای از تجربیات جدایی پی در پی تصور کرد که به مرگ، جدایی نهایی ختم می شود.

تاکید نظریه روان کاوی بر جدایی

نظریه روانکاوی با تأکید بر اهمیت انگیزش ناخودآگاه، توضیح می دهد که چگونه آسیب بین فردی منجر به تشکیل شخصیت دفاعی می شود. درگیری و رقابت را در سیستم خانواده شناسایی می کند، سطوح رشد جنسی را توصیف می کند و نحوه مقاومت و انتقال را به فرایند درمان توضیح می دهد. با این وجود روانکاوی در مقابله م ثوثر و مفید با اضطراب مرگ (نقش مهمی که مرگ در زندگی بازی می کند) و تأثیر آن در رشد آینده فرد موفق نمی شود. روانشناسی اگزیستانسیال بر اهمیت آگاهی از مرگ و تاثیر بر شخصیت و همچنین سایر مسائل وجودی مانند خودمختاری، فردیت، اهداف متعالی و غیره متمرکز است، اما تمایل دارد که از مفاهیم روانکاوی “نوین و امروزی” و سازوکارهای دفاعی رقابت غافل شود. در واقع باید رشد روان جنسی را در نظر بگیرد. 

آیا هر دوی این دو رویکرد برای درک انسانیت کافی است؟

به نظر ما، هیچ یک از دو رویکرد در درک انسانیت کافی نیست. هر دو مدل مفهومی  روان پویایی و وجودی  برای درک رشد شخصیت انسان اساسی هستند. اگرچه این تئوری به طور مستقل توسعه یافت، اما تئوری جدایی سعی در تلفیق این دو سیستم دارد. یک اصل اساسی و محکم این نظریه، منعکس کننده دیدگاه شخصی ما نسبت به مردم نسبت به ذاتی بد یا فاسد حتی برای افراد بی گناه است. برخلاف فرضیه فروید در نظریه غریزه، ما انسان ها را ذاتی پرخاشگر یا خودتخریبی نمی دانیم. بلکه فقط در پاسخ به طرد شدن، ترس، درد عاطفی و عصبانیت وجودی برای خود یا دیگران خصمانه، خشن یا مضر می شوند. هیچ کودکی بد و گناه به دنیا نمی آید. دفاع روانی که کودکان در اوایل زندگی تشکیل می دهند متناسب با شرایط واقعی است که خود نوظهور را تهدید می کند.

شرایط انسانی و جدایی

هر فرد با توانایی بالقوه ای برای نمایش گرایش های مختلف که اساساً انسانی است متولد می شود. ویژگی های اساسی میراث انسانی ما که گونه های ما را از حیوانات دیگر متمایز می کند. توانایی منحصر به فرد در دوست داشتن و احساس ترحم نسبت به خود و دیگران، توانایی استدلال انتزاعی و خلاقیت، توانایی تعیین اهداف و تدوین استراتژی برای تحقق آن ها، آگاهی از نگرانی های وجودی، میل به جستجوی معنا و وابستگی اجتماعی و پتانسیل تجربه مقدسات و رمز و راز زندگی  از این عوامل متمایز کننده است.

آسیب به خصوصیات باعث چه چیز می شود؟

هرگاه به هر یک از این خصوصیات آسیب برسد، ما بخشی از خود را که زنده و انسانی است از دست می دهیم. با این وجود، این خصوصیات اساسی انسان در طی رشد در صورت فلکی خانواده که اغلب کمتر از حد ایده آل هستند، شکسته یا محدود شده است و به درجات مختلف محدود می شود. نتیجه احساس درد و سرخوردگی منجر به نگرشی درونی، محافظت از خود و بی اعتمادی اساسی به دیگران می شود.

روش های صوت درمانی، روش بالینی تئوری جدایی، نگرش ها، باورها و دفاع های خود محدود کننده منفی را افشا و به چالش می کشد و از منحصر به فرد بودن فرد پشتیبانی می کند. ما تأکید زیادی بر تمایز از شرایط اولیه در خانواده مبدا داریم. هدف نهایی روان درمانی کمک به افراد برای غلبه بر محدودیت های شخصی خود و حفظ تعادل سالم بین احساس و عقلانیت است که نشان دهنده انسانیت اساسی آن ها است.

تاثیر خود آگاهی بر ذهنیت مردم بعد از جدایی

مردم، بر خلاف سایر گونه ها، با آگاهی از مرگ و میر خودشان نفرین می شوند. ما معتقدم که فاجعه این است که خودآگاهی واقعی آن ها در مورد این مسئله وجودی به یک کنایه نهایی کمک می کند: انسان ها هم درخشان و نابجا، حساس و عصبی هستند، کاملاً مراقب و بی تفاوت هستند، به طرز قابل توجهی خلاق هستند و به طرز باورنکردنی مخربی برای خود و دیگران هستند. ظرفیت تصور و مفهوم سازی عواقب منفی و مثبتی دارد زیرا شرایط اضطرابی را مستعد می کند که در یک شکل دفاعی انکار به اوج خود می رسند. احساس و عطوفت بخش مهمی از میراث انسانی ما است. اما وقتی از احساسات خود منصرف می شویم نسبت به خود و دیگران حساسیت زدایی می کنیم و به احتمال زیاد خود تخریبی می شویم یا پرخاشگری می کنیم.

دفاع هایی که ما را قادر به زنده ماندن و ماندگاری می کند؟

دفاع هایی که ما را قادر به زنده ماندن از درد عاطفی دوران کودکی و ناامیدی وجودی می کنند، نه تنها ناسازگار هستند و توانایی شخصی ما را برای داشتن یک زندگی کامل محدود می کنند. بلکه به طور حتم منجر به رفتارهای منفی نسبت به دیگران می شوند. در نتیجه یک چرخه تخریب ادامه می یابد. به طرز متناقضی، ایدئولوژی ها و اعتقادات مذهبی که منبعی از آسایش معنوی هستند. و موجب تسکین احساس تنهایی و پریشانی بین فردی می شوند. مردم را نیز در برابر یکدیگر قطبی می کنند. ما توسط افراد یا گروه هایی با آداب و رسوم و سیستم های اعتقادی مختلف تهدید شده ایم و به اشتباه احساس می کنیم باید بر آن ها غلبه کنیم یا آن ها را نابود کنیم.

می توان زندگی را به عنوان مجموعه ای از تجربیات پیش رونده از افکار مختلف تصور کرد.

وجود انسان یا زندگی که آن را می شناسیم، می تواند به عنوان جانشینی از تجربیات جدایی تصور شود که باعث می شود ما بیش از پیش از واقعیت تنهایی و مرگ نهایی خود آگاه شویم. احساس جدایی باعث ایجاد درجه خاصی از اضطراب می شود. نحوه کنار آمدن با ترس و دفاع های بعدی که از آن استفاده می کنیم روند زندگی عاطفی ما را تعیین می کند. سرانجام، کودکان می فهمند که والدینشان خواهند مرد، اگرچه در ابتدا کودک به نوعی احساس معافیت از این سرنوشت می کند. کودکان در استیصال خود برای فرار از ضرر مهیبی که اجتناب ناپذیر می دانند که سرسخت تر به والدین و سیستم خانواده می چسبند. در عین حال، روشهای تسکین دهنده خود و خود پروری آن ها تقویت می شود و عمیق تر ریشه دوان می شود.

کودکان و جدایی

بعداً، کودکان می فهمند که نمی توانند زندگی خود را حفظ کنند. در این مرحله، جهانی که آن ها در اصل معتقد بودند دائمی است، عملاً زیر و رو می شود. روشی که آن ها سعی می کنند. از خود در برابر آگاهی ترسناکی مبنی بر این که همه مردم، و حتی آن ها باید بمیرند، دفاع کنند. تأثیر زیادی بر زندگی آن ها دارد.

کودکان و آگاهی از مرگ و جدایی

هنگامی که کودکان با آگاهی از مرگ رو به رو می شوند. باید اضطراب ذاتی و احساسات دردناک را احساس کنند یا سعی کنند تا حدی از سرمایه گذاری عاطفی در زندگی جدا شوند. این تعارض اصلی برای هر فرد است: این که آیا احساس خود را حفظ کرده و نسبت به خود و دیگران دلسوزی کنید یا این که به یک شیوه زندگی محافظت کننده از خود بپردازید که روابط با افراد نقش کمتری دارند. هرچه کودک قبل از درک کامل مرگ خود با درد و ناامیدی رو به رو شود، احتمال این که کودک گزینه دفاعی را انتخاب کند بیشتر است.

مفاهیم اساسی در نظریه جدایی

درجه ای که کودکان به این ارتباط واهی ادامه می دهند متناسب با میزان درد، ناامیدی و اضطرابی است که از بزرگ شدن تجربه کرده اند. در سطح ناخودآگاه، پیوند خیالی همچنین می تواند کمی از ترس از مرگ خلاص شود و به حفظ توهم جاودانگی کمک کند.

چهار پویایی مهم در رابطه با حفظ پیوند خیالی وجود دارد:

  • ایده آل سازی والدین
  • درونی سازی نگرش های منفی والدین
  • طرح خصوصیات والدین به دیگران
  • شناسایی و آشکار کردن خصوصیات منفی شخصیت والدین.
منابع
psychologytoday.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا