چرا مردم از بزرگ شدن و عملکرد در بزرگسالی می ترسند؟
آیا تا به حال به این مسئله فکر کرده اید که چرا بسیاری از افراد در دوران کودکی از نظر عاطفی عمل می کنند و از بزرگ شدن امتناع می ورزند. در مورد اینکه چگونه، به درجات مختلف، افراد در توانایی خود برای عملکرد محدود می شوند اطلاعاتی دارید؟ توجه کنید در حالت بزرگسالی به دلیل “ترومای حل نشده دوران کودکی و دفاعی که برای تسکین درد عاطفی و ترس وجودی ایجاد می کنند.” مشکلاتی پدید می آید. در این مقاله از وب سایت همکده ما من روان پویشی زمینه گر تمایل به حفظ دیدگاه کودک را با وجود آشفتگی عاطفی، ناسازگاری و ناراحتی که ایجاد می کند را بررسی خواهیم کرد. هدف ما پاسخ به این سوال است که چرا مردم از بزرگ شدن و عملکرد در بزرگسالی می ترسند؟
مرکز مشاوره همکده به عنوان اولین و بزرگ ترین مرکز مشاوره شناخته می شود. این مرکز ارائه دهنده خدمات حضوری و مشاوره تلفنی روان شناسی است.
چرا مردم از بزرگ شدن و عملکرد در بزرگسالی می ترسند؟
موانع اصلی زندگی در بزرگسالی، ترس های مرتبط با بالغ شدن است. پنج جنبه عمده برای ترس از بزرگ شدن وجود دارد:
جدایی نمادین
جدایی نمادین از والدین و سایر افرادی که نوعی احساس امنیت را ارائه کرده اند. این زمانی اتفاق می افتد که ما بالغ می شویم، هویتی جدید و متفاوت را شکل می دهیم، مسیر خود را در زندگی انتخاب می کنیم و روابط جدید برقرار می کنیم. این نوع از تجربیات جدایی می تواند حس از دست دادن و ترس را برانگیزد. وقتی مضطرب یا ترسیده هستیم، تمایل داریم دوباره به پیوندهای وابستگی متصل شویم.
ترجیح فانتری
ترجیح فانتزی به عنوان مکانیزم دفاعی بر ملاحظات واقعیت. رویدادهای دردناک در دوران کودکی اغلب منجر به سرکوب، گسستگی و درجات مختلف عقب نشینی در فرآیندهای فانتزی می شود. این الگوهای عادت اعتیاد آور و طولانی مدت می شوند.
تهدید به احساس تنهایی و عملکرد در بزرگسالی
دانستن خودمان به عنوان بزرگسالان مستقل و اصیل، ما را به شدت از مسائل وجودی دردناک آگاه می کند. علاوه بر این، ترس از متفاوت بودن یا متمایز شدن از جمع وجود دارد. این به تهدید مبتنی بر تکامل اولیه مربوط به جدا شدن یا طرد شدن از قبیله است که از نظر احساسی معادل رها شدن برای مردن است.
مسئولیت پذیری
بزرگسالان مسئولیت بیشتری در قبال خود و دیگران دارند. به طور کلی، بزرگسالان بار وابستگی سنگین تری را به دوش می کشند، زیرا برای هدایت، حمایت و والدین واقعی به آنها توجه می شود. این امر باعث میشود که آنها بیشتر از این واقعیت آگاه شوند که نیازهای وابستگی حلنشدهشان از دوران کودکی برآورده نشده باقی میماند.
اضطراب مرگ
ترس از مرگ هم توسط رویدادهای منفی و هم مثبت ایجاد می شود. وقتی مردم گذشت زمان را حس می کنند، با بیماری، ناامیدی در زندگی و یادآوری مرگ مواجه می شوند، از مرگ و میر خود می ترسند. به طرز متناقضی، از آنجایی که مردان و زنان ارزش خاصی برای زندگی خود قائل هستند، موفقیت های غیرعادی را تجربه می کنند، و لذت های جدید و منحصر به فرد را می یابند، بیشتر از اضطراب مرگ رنج می برند. هر چه بیشتر برای زندگی ارزش قائل شویم، بیشتر باید در مرگ از دست بدهیم. این امر خود عملکرد در بزرگسالی را تحت تاثیر قرار می دهد.
به طور کلی، بیشتر مردم از زنده بودن کامل خود در بزرگسالی عقب نشینی می کنند تا از بیدار شدن مجدد ناخودآگاه و همچنین خودآگاه احساس وحشت پیرامون مرگ اجتناب کنند. در واقع، تحقیقات سیستماتیک نشان می دهد که مردم به ترس از مرگ و میر شخصی در سطحی ناآگاهانه پاسخ می دهند، اما زندگی خود را بر این اساس اصلاح می کنند، اغلب بدون هیچ آگاهی از اضطراب مرگ خود.
سن بین ۳ تا ۷ سال و اضطراب مرگ
زمانی بین 3 تا 7 سالگی، کودکان ابتدا متوجه این واقعیت می شوند که در نهایت خواهند مرد. آنها این بحران را با سرکوب تنهایی، ناامیدی، خشم و وحشت پیرامون آگاهی در حال تکامل از وجود محدودشان مدیریت می کنند. آنها دفاع های متعددی را برای سرکوب و انکار واقعیت مرگ ایجاد می کنند و در تلاش برای اطمینان از اینکه درد و ترس ناخودآگاه دوباره ظاهر نمی شوند، تخیلات آمیختگی را شکل می دهند. هنگامی که کودک ترس از مرگ را سرکوب می کند، رویدادهای خاصی در زندگی آن را برانگیخته یا تشدید می کند، در حالی که سایر شرایط و اقدامات دفاعی آن را تسکین می دهد. دفاعی که اضطراب مرگ را بهبود می بخشد یا آرام می کند، به عنوان یک مداخله بزرگ برای تبدیل شدن به یک بزرگسال واقعی عمل می کند.
دفاعی که اضطراب مرگ را کاهش می دهد
اصولی وجود دارد که عملکرد در بزرگسالی را مدیریت می کند. دفاعی که اضطراب مرگ را کاهش می دهد اما به عنوان مانعی برای رشد و بلوغ شخصی عمل می کند.
پیوند فانتزی
دفاع اصلی، پیوند فانتزی است، که در اصل یک ارتباط خیالی با والدین است که کمی از ایمنی و امنیت را ارائه می دهد. در اوایل زندگی، کودکان این توهم را برای جبران آسیب های شخصی ایجاد می کنند – برای کاهش احساس گرسنگی عاطفی و سرخوردگی ناشی از محرومیت، طرد شدن، جدایی و از دست دادن. بعداً همین ارتباطات فانتزی به روابط، گروه ها و علل جدید منتقل می شود. به دلیل این تمایل به چسبیدن به پیوندهای وابستگی غیرمنطقی، افراد تمایل دارند در سطح عملکرد کودک ثابت بمانند. آنها جنبههای منفی دلبستگی با والدین خود را به موقعیتهای کنونی نشان میدهند که اغلب آسیبهای اولیه خود را در روزگار کنونی بازسازی میکنند.
میزان تکیه افراد بر روی تخیلات همجوشی در حالی که تجربه گذشته متناسب با درجه درد روانی است که در دوران کودکی تجربه کرده اند. افرادی که بیش از حد درگیر پیوندهای فانتزی هستند، تمایل دارند بیش از حد به دیگران وابسته باشند، به تدریج ناسازگار هستند و در بزرگسالی موفق نمی شوند.
فرایند ادغام کودک و والدین
برای بررسی عملکرد در بزرگسالی نیاز به دقت در موارد خاصی دیده می شود. در شرایط استرس، زمانی که والدین تا حد زیادی ناسازگار یا تنبیه می شوند، کودکان دیگر خود را به عنوان یک کودک درمانده نمی شناسند. با والدین قدرتمند و تنبیه کننده همذات پنداری می کنند. این ویژگی های منفی را از خود می گیرند. به عبارت دیگر، آنها والدین خود را در بدترین حالت، نه آنطور که معمولاً هستند، با خود همراه میکنند. در فکر کردن، عمل کردن و احساس کردن مانند والدین خود امنیت پیدا میکنند. برای حفظ این ارتباط خیالی، باید حس یکسانی را حفظ کرد و از تمایز اجتناب کرد. مردم احساس می کنند که هم از هویت ادغام شده با والدین خود دور شوند و هم از هر هویت منفی که در خانواده خود به دست آورده اند جدا شوند.
در طول این فرآیند ادغام، زمانی که کودکان احساس ترس می کنند، هم به والد و هم به کودک تقسیم می شوند. همانطور که بزرگتر می شوند، همان طور که با آنها رفتار می شود با خود رفتار می کنند و به همان روشی که والدینشان انجام می دهند، خود را تغذیه می کنند و تنبیه می کنند. نتیجه این است که افراد تمایل دارند بین حالت والدین و کودکی که هر دو نابالغ هستند در نوسان باشند. در نتیجه، آنها تنها بخش کوچکی از زمان خود را در حالت بزرگسالان می گذرانند.
انکار تحت اللفظی و نمادین مرگ
عملکرد در بزرکسالی با توجه به شاخه های ترس به سمت و سویی نمادین هم کشیده می شود. ترس از مرگ افراد را به سمت شکل گیری نظام های اعتقادی و جهان بینی سوق می دهد. با ارائه جاودانگی واقعی یا نمادین، واقعیت های وجودی را انکار می کند. فراتر از اضطراب مرگ، دستیابی به آگاهی مرگ تأیید کننده زندگی جاودانگی تحت اللفظی به گونه ای دیگر نشان داده می شود: «در باورهای زندگی پس از مرگ یا تناسخ، که تأثیر آرامبخشی بر اضطراب مرگ ناخودآگاه دارد».
افرادی که به زندگی از منظر کودک نگاه می کنند، اغلب ارتباط خیالی با والدین قدرتمند خود را به سیستم های اعتقادی مذهبی مختلف تعمیم می دهند و با هم ایمانان خود این نتیجه جادویی را به اشتراک می گذارند که خدایی در آسمان ها وجود دارد که به عنوان شخصیت والدینی عمل می کند که آنها را پاداش و مجازات می کند. . آنها واقعاً فرزندان خدا هستند.
جاودانگی نمادین در تخیلی آشکار می شود که فرد می تواند از طریق کارهای خود، از طریق انباشت قدرت و ثروت، یا از طریق فرزندان خود زندگی کند. با این حال، کودکان تنها در صورتی قادر به تسکین اضطراب مرگ والدین خود هستند که انتخاب های مشابهی داشته باشند. اعتقادات سیاسی و مذهبی مشابهی داشته باشند. ویژگی های شخصیتی مشابهی از خود نشان دهند. بسیاری از والدین سعی می کنند با شکل دادن به تصویر کودک، اصرار بر یکسانی و دلسرد کردن علایق و اهداف منحصر به فرد فرزندشان از خود دفاع کنند.
غرور و عملکرد در بزرگسالی
افرادی که در حالت کودک زندگی می کنند اغلب تصویر مثبت اغراق آمیزی از خود در زمینه های خاص دارند. این حس خاص بودن نوعی تفکر جادویی را ارائه می دهد که آسیب پذیری آنها را در برابر مرگ انکار می کند. در سطح ناخودآگاه، آنها معتقدند که مرگ برای شخص دیگری اتفاق می افتد، هرگز برای آنها نیست. آنها تصویری از شکست ناپذیری و قدرت مطلق را حفظ می کنند، که به عنوان یک مکانیسم بقا در اوایل کودکی عمل می کرد، و هر زمان که در مورد مرگ و میر خود مضطرب شدند از آن استفاده می کنند. مشکل اینجاست که غرور و خودشیفتگی افراد را برای تجربه های دردناک سرخوردگی و طرد شدن آماده می کند. تلاش برای حفظ یک تصویر برتر باعث استرس و اضطراب غیر ضروری آنها می شود.
اشتغال به مسائل و مشکلات بی اهمیت
قطعیت مرگ می تواند منجر به یک پارانویای اساسی شود که بسیاری از افراد به جنبه های دیگر زندگی که واکنش شدید درماندگی و ناتوانی را ایجاب نمی کند، می افکند. افراد حواس خود را با مشکلات روزمره و رویدادهای پیش پاافتاده پرت می کنند. به آنها با عصبانیت، ترس و وحشت بیش از حد واکنش نشان می دهند. وقتی به این شکل مشغول می شوند، می توانند احساسات مربوط به نگرانی های زندگی و مرگ را از بین ببرند. اما به بهای احساس کودکانه و ناتوانی. همان جایی که عملکرد در بزرگسالی زیر سوال می رود.